1403/8/30 03:45
قسمتی از کتاب
1. از بدو تولد جرمشناسی تا به امروز، این دانش با فراز و فرودهای مختلفی همراه بوده است. به زعم نیکول رافتر این دانش همچون رودی است که گاه در جریانهای فکریِ مختلف آرام و گاه خروشان، گاه به جهت خروج از محوریت «جرم» به عنوان مرکز مطالعه در مسیری پهنتر قرار میگیرد. ابرهایی که بیشتر برخاسته از جهانِ شمالی (اروپامحور و آمریکامحور) هستند، اندیشههای خود را بر این رود همچون باران میبارند. اما ماهیت و سرانجام این جریان چیست؟ چه کسانی خود را داخل این جریان میدانند و این رود چه کسانی را سیراب میکند؟ با وجود اختلاف در سرمنشاء این جریان که بهزعم بسیاری از کوههای ایتالیا (لومبروز و جریان فکری موسوم به پوزیتیویسم) است و یا بهزعم لارنس شرمن که اشاره به زایش آن در لندن و آن هم قبل از تولد سزار بکاریا دارد، اختلاف در «مرزها» و کیستی «جرمشناس» از دیگر موضوعات جالب توجه است. جرمشناسی همچنان در روششناسی وابسته به علوم دیگر است و هنوز در بسیاری از پژوهشها به شمارش متغییرهای مختلف چون بزهکار، بزهدیده و تعداد جرایم و غیرهای میپردازد که برخی این شمارش را «علم» نامیده، و خود را دانشی علمی میداند.
2. آبراهها و جویهای زیادی در رودخانه جرمشناسی جاری است که در این میان برخی از موضوعات به ندرت با این مسیر پیوند میخورد. به عنوان نمونه، جرمشناسان در خصوص موضوعات بسیاری، نه تنها تمایلی به پژوهش ندارند بلکه از روشهای کیفی به دلایلی کمتر بهره میبرند. سکوت جرمشناسی در برابر جنایاتی که قلب بشر را به درد میآورد (همچون نسلزدایی و جنایت علیه بشریت)، به دلیل پیچیدگی، پُر هزینه بودن و دور بودن برخی از جنایات از محل زندگی «شمالجهانیان» توجیه معقولی نیست. از سوی دیگر، عدم توجه هرچه بیشتر به مطالعات کیفی و انسانشناسانه که شاید مستلزم زندگی کردن با جامعه مورد مطالعه بوده آب راههایی است که کمتر در رود جرمشناسی سرازیر میشود.
3. کماکان پرسشهای پیچیدهای در خصوص چیستی «جرم» وجود دارد؛ هنوز بر سر این موضوع اجماعی دیده نمیشود، چرا که عدم چنین اجماعی مولود تغییرپذیری آن در زمان و مکان به اشکال مختلف، آن هم در قوانین کیفری است، آیا جرم آن چیزی است که تنها در قوانین کیفری متبلور میشود و یا بهزعم مارکوس فلسون جرمشناسان میتوانند برای پایان دادن به این مقوله پر مناقشه، به تبعیت از علوم زیستی جرایم را فارغ از زمان و مکان خود ـ همانطور که زیستشناسان هر موجودی را در طبقهبندی تعریف شده خود قرار میدهند ـ در دستهای خاص قرار دهند. جدای از فقدان چنین اجماعی، آیا جرمشناس کسی است که تنها به علل جرم تمرکز نموده و یا نظام عدالت کیفری ـ آنطور که جرمشناسی آمریکایی بر آن نیز تکیه دارد ـ که خود دربردارنده نهادهایی چون پلیس، دادگاه و زندان و بهطور کلی سازوکارهای قضایی، در دامنه این طرز تلقی و تفکر جرمشناسانه میگنجد؟ با وجود این ابهامات، جرمشناس کیست؟
4. جرمشناسی که آنرا به مثابه رودی نامیدیم، غالباً از کوههای جهانِ غرب (شمالجهان) به عنوان سرمنشاء این تفکرات و تحولات آغاز و در مسیر خود کشورهای دیگر را طی میکند. در اغلب اوقات، همکاران و پژوهشگران جهانجنوب بدون توجه به خاستگاه این رود ـ فرهنگ و ساختار اجتماع - خود را پذیرای اندیشههای آن دانسته و طرز تلقیها را صید نموده و به جامعه مقصد میخورانند. به عنوان مثال موضوعاتی چون پلیسیگری یا به تعبیری امورپلیسی تا چه حد در جهانجنوب قابل اجراست، یا تا چه حد این کشورها توانایی تطبیق خود با چنین رویکردهایی را دارند؟ براستی جریان جرمشناسی چه مخاطبانی دارد و جرمشناسان در کجای این جریان قراردارند. آیا عدالت انتقالی مقولهای پرواضح این واردات و صادرات و جابهجایی اندیشههای اینچنینی نیست؟
5. آیا جرمشناسی زنده خواهد ماند؟ به نظر میرسد زنده ماندن جرمشناسی به اعتبار هجمه حملات انتقادی آسیب اجتماعیشناسان امری مشکل و لذا در حالهای از ابهام است. همانطور که اشاره شد، جریان جرمشناسی گاهی پهن و گاهی در مسیری باریک در حال حرکت است. بازگشت به کانون جرم در مطالعات جرمشناسی و حرکت به سمت بیرون و ترک این کانون و توجه به آسیبهای اجتماعی ـ که جرم در مرکز این آسیب قرار دارد ـ و پرداختن به انحرافات از بحثهای مطرح در بین صاحبنظران این حوزه است. به نظر میرسد پرداختن صرف به «جرم» به معنای قانونی آن و علل ارتکاب جرم در دورههای جرمشناسی تنها ذهن مخاطبان را نسبت به این دانش محدود و محدودتر میکند. اما حرکت به بیرون از کانون جرم و پرداخت به آسیبهای اجتماعی موجود تحول در این انضباط پژوهشی شده و از سوی دیگر خطر به محاق رفتن «جرم»شناسی و جایگزین شدن آن با آسیب اجتماعی شناسی بیشتر و جدیتر خواهد شد.